من هنوز چيزي نگفتم كه تو طاقتت تموم شد!...
باقيشو بگم مي بيني گريه هات كلي حروم شد!
شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۹
یک نفس راحت
پدر در حال رد شدن از كنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد كه تخت خواب كاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يك پاكت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاكت رو باز كرد و با دستان لرزان نامه رو خوند