دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۸

Kindness of God




در انجیل  Malachi آیه 3:3 آمده است:

« او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست »
 He will sit as a refiner and purifier of silver

این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمی‌دانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی می‌تواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.

همان هفته با یک نقره‌کار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته از کنجکاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.

وقتی طرز کار نقره کار را تماشا می‌کرد، دید که او قطعه‌ای نقره را روی آتش گرفت و گذاشت کاملاً داغ شود. او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله، جایی که داغتر از همه جاست نگهداشت تا همه ناخالصی‌های آن سوخته و از بین برود.

زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته می‌شویم. بعد دوباره به این آیه که می‌گفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست» فکر کرد. از نقره‌کار پرسیدآیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟ ‌گفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست» فکر کرد. از نقره‌کار پرسیدآیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟

مرد جواب داد بله، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگهدارد بلکه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد.. اگر در تمام آن مدت، لحظه‌ای نقره را رها کند، خراب خواهد شد.

زن لحظه‌ای سکوت کرد. بعد پرسید: «از کجا می‌فهمی نقره کاملاً خالص شده است؟» مرد خندید و گفت: «خوب، خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم.»

اگر امروز داغی آتش را احساس می‌کنی، به یاد داشته باش که خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند.

درسی از ادیسون


اديسون در سنین پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه مي كرد...

اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود. هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود.

در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون اطلاع دادند، آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد و حقيقتا كاري از دست كسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است!

آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود...

پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته مي كند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند!!!

پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي برد.

ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: پسر تو اينجايي؟ مي بيني چقدر زيباست؟!! رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟!! حيرت آور است!!!

من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! واي! خداي من، خيلي زيباست! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد. كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!

پسر حيران و گيج جواب داد: پدر تمام زندگيت در آتش مي سوزد و تو از زيبايي رنگ شعله ها صحبت مي كني؟!!!!!!

چطور ميتواني؟! من تمام بدنم مي لرزد و تو خونسرد نشسته اي؟!

پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاري بر نمي آيد. مامورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد...!

در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فكر مي كنيم! الآن موقع اين كار نيست! به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!!!

توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. آري او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع کرد...

استنفورد ...


خانمي با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي دفتر رييس دانشگاه هاروارد شدند.
منشي فوراً متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند.
مرد به آرامي گفت: «مايل هستيم رييس را ببينيم.»
منشي با بي حوصلگي گفت: «ايشان امروز گرفتارند.»
خانم جواب داد: « ما منتظر خواهيم شد.»
منشي ساعتها آنها را ناديده گرفت و به اين اميد بود که بالاخره دلسرد شوند و پي کارشان بروند، اما اين طور نشد.
منشي که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصميم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت.
رييس با اوقات تلخي آهي کشيد و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند.
به علاوه از اينکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت وشلواري دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمي آمد.
خانم به او گفت: «ما پسري داشتيم که يک سال در هاروارد درس خواند. وي اينجا راضي بود. اما حدود يک سال پيش در حادثه اي کشته شد. شوهرم و من دوست داريم بنايي به يادبود او در دانشگاه بنا کنيم.»
رييس با غيظ گفت :« خانم محترم ما نمي توانيم براي هرکسي که به هاروارد مي آيد و مي ميرد، بنايي برپا کنيم. اگر اين کار را بکنيم، اينجا مثل قبرستان مي شود.»
خانم به سرعت توضيح داد: «آه... نه... نمي خواهيم مجسمه بسازيم. فکر کرديم بهتر باشد ساختماني به هاروارد بدهيم.»
رييس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «يک ساختمان! مي دانيد هزينه ی يک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نيم ميليون دلار است.»

خانم يک لحظه سکوت کرد.
رييس خشنود بود.
شايد حالا مي توانست از شرشان خلاص شود.
زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آيا هزينه راه اندازي دانشگاه همين قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم؟»
شوهرش سر تکان داد.
رييس سردرگم بود. آقا و خانمِ "ليلاند استنفورد" بلند شدند و راهي کاليفرنيا شدند، يعني جايي که دانشگاهي ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:

دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، يادبود پسري که هاروارد به او اهميت نداد


تن آدمی شریف است به جان آدمیت / نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۸

pictures of you iran





          "Pictures of You Iran" نام رسمی وب سایتی است از "Manjush Project"  به کوشش و عکاسی "Tom Loughlin" که حاصل سفر او به ایران است.

          این وب سایت در قالب بسیار زیبایی به صورت فلش عکس هایی از زندگی روزمره ایرانیان را به تصویر می کشد و چهره مخدوش ایرانی را در ذهن هر بیننده ای قدری ترمیم می کند. از نکات جالب در مورد این وب سایت در درجه اول صدا های پس زمینه هست که با بازی بچه ها شروع می شود و بعد به کوچه بازار ها و زندگی مردم می رود , در شهر های مختلف سفر می کند و از اکثر لهجه ها تکه مکالمه های روزمرگی پخش می کند.




         این وب سایت در قالبی زیبا به شکل یک گالری طراحی شده که با امکاناتی که برای بازدید نظیر Explore و Gallery در بیننده حس واقعی بازدید از یک نمایشگاه را ایجاد می کند.




         در میان این تصاویر به چند نکته جالب بر خوردم , اول تصویر مردی است که در مسجد نشسته و بالای عکس این جمله نوشته شده "Something in your soul trusts me , Otherwise it would not let you near these words" و دیگر تصویر روی پیراهن یکی از بازدید کننده هاست که می گوید "بوش برج ها را انداخت" و تابلویی در دست یکنفر دیگر است که رویش نوشته "Change my Arse , Obama's a Bomber".





        "Tom Loughlin" عکاسی را از چهار سالگی با دوربینی که پدرش برایش خرید آغاز کرد و تا کنون پروژه های هنری زیادی را انجام داده است . از دیگر پروژه های او می توان "Red Hot Ladies - 2008" و "Harricane Katrina" را نام برد. او اکنون نزدیک به سه دهه است که به حرفه عکاسی و فیلم برداری مشغول است و تا کنون توانسته است مدرک J.D را از دانشگاه کالیفرنیای بارکلی در یافت کند , او هم اکنون در ایالت کلرادو کار و زندگی می کند.

        در آخر تشکر می کنم از تمام کسانی که در نشان دادن چهره واقعی ایران و ایرانی تلاشی کرده اند , با وجود قدرت رسانه ها در مخدوش کردن آن و تلاشی بی سابقه در تاریخ  که حکومت عزیز ایران طی سی و چند سال در نابود سازی فرهنگ ایرانی انجام داد. ساخت دوباره این فرهنگ تلاش من و تو را نیاز دارد.


برای بازدید از این وب سایت کلیک کنید : Pictures Of You


با تشکر , بهنام.



چه کسی جای چه کسی نشسته؟!

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت.
در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود دکتر مصدق رفت و روی صندلی انگلستان نشست.
قبل از شروع جلسه یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست اما پیرمرد تحویل نگرفت و روی همان صندلی نشست.
جلسه داشت شروع می شد و هیات نمایندگی انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خودش بنشیند اما پیرمرد اصلاً نگاهشان هم نمی کرد.
جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای انگلستان نشسته اید و جای شما آن جاست.
کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد که مصدق بالاخره به حرف آمد و گفت:خیال می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی انگلیس کدام است؟ نه آقای رییس، خوب می دانیم جایمان کجاست اما راستش را بخواهید چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستن برای خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای ایشان نشستن یعنی چه.
او اضافه کرد که سال های سال است که دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست.

با همین ابتکار و حرکت عجیب بود که تا انتهای نشست فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفت و در نهایت هم انگلستان محکوم شد.

پنجشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۸

شعرى از پابلو نرودا




به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.

به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.

به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.

تو به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند،
دوری كنی

تو به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ات
ورای مصلحت‌انديشی بروی .

-

امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری!
شادی را فراموش نكند.



شعر از پابلو نرودا
ترجمه از احمد شاملو

چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۸

Police Force In Every Country


امریکا: شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر میکند.احیاناً آن وسط مقادیری مشت و لگد توسط افسر پلیس دریافت میدارید. یک نفر از این صحنه فیلم میگیرید و در اینترنت پخش می کند. صحنه ضرب و شتم شما از 222 کانال خبری و سیاسی پخش می شود. پلیس رسوا می شود.پلیس از مردم امریکا عذرخواهی می کند.پلیس 15 میلیون دلار به شما غرامت می دهد.شما نیز به خاطر جرمی که مرتکب شده اید مجازات می شوید.

ایتالیا:
شما خلاف می کنید. پلیس شما را دستگیر می کند. شما به پلیس رشوه می دهید. شما آزاد می شوید! 

فرانسه: شما خلاف می کنید اما پلیس شما را دستگیر نمی کند چون فعلاً به خاطر حقوق پایینش در حال اعتصاب است. 

انگلیس: شما خلاف می کنید و پلیس یک مسلمان سیاه پوست عرب را به جای شما دستگیر می کند. 

آلمان: شما خلاف می کنید و سگ های پلیس ردتان را پیدا می کنند و شما را دستگیر می کنند.

سوئیس:
شما خلاف نمی کنید .پس نیازی به حضور پلیس نیست. 

عراق: شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند.در حین دستگیر شدن بمبی که در جورابتان جا سازی کرده اید منفجر می کنید و به همراه پلیس می میرید. 

چین: شما خلاف می کنید.شما اعدام می شوید!

امارات: شما حال و حوصله خلاف ندارید و به جایش با همراهی پلیس ،از کشور های همجوار دختر وارد می کنید!

هندوستان: شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند و شما عاشق دختر رییس پلیس می شوید و توسط اون دختر از زندان فرار می کنید و در حالیکه دو تایی آواز میخوانید و دور درخت می چرخید و روسری دورگردن معشوقه تان می پیچید و هی دستش را می گیرید و می کشید و ول میکنید به دوردست ها فرار می کنید.

هلند: از آنجا که همه کار های خلاف در این کشور خلاف محسوب نمی شوند بنابراین شما خواهر و مادر تان را هم که به یکدیگر پیوند بزنید باز هم خلاف محسوب نمی شود و پلیس دستگیرتان نمی کند!

روسیه: شما خلاف می کنید اما قبل از آنکه توسط پلیس دستگیر شوید توسط گروه های رقیب کشته می شوید.

یک کشور آسیایی که اسمشو نمیاریم: شما خلافی نمی کنید اما پلیس شما را دستگیر می کند.شما ناپدید می شوید.یک هفته می گذرد و خبری از شما نمیشود.دو هفته میگذرد و کسی خبری از شما ندارد.پلیس دستگیری شما را تکذیب می کند.اداره قضاوت نسبت به وجود شما ابراز بی اطلاعی می کند.بیمارستان ها و زندان ها و پزشکی قانونی هم از شما خبری ندارند.در پایان هفته سوم یک سایت محارب و معاند و فتنه گر و برانداز و اغتشاش گر و حرمت شکن مکان دقیق دستگیری ، همراه با فیلم ضرب و شتم تان را پخش می کند. پلیس از طریق 222 کانال خبری و سیاسی این اتفاق را تکذیب می کند و فیلمبردار این صحنه را تحت تعقیب قرار می دهد! شما هم بالاخره یه بلایی سرتان می آید. نگران نباشید...!

دوره ارزانیست...!



چه کسی میگوید که گرانی اینجاست؟

دوره ی ارزانیست، چه شرافت ارزان، تن عریان ارزان ،

عشق ارزان و دروغ از همه چیز ارزانتر!!!

Public Enemies


سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۸

lمعرفی 3 فیلم که باید دیده شود...



سنگسار ثریا م. نام فیلمی به کارگردانی سیروس نورسته محصول ۲۰۰۸ آمریکا است. این فیلم بر پایه کتابی به همین نام (۱۹۹۴) نوشته فریدون صاحب جم ساخته شده و ماجرای آن در سال ۱۹۸۶ و در راستای نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می‌افتد.

شهره آغداشلو در نقش زهرا و جیم (جیمز) کاویزل -بازیگر فیلم‌های خط باریک قرمز (ترنس مالیک) و مصائب مسیح (مل گیبسون)- در نقش خبرنگار فرانسوی ظاهر شده‌اند. تهیه‌کننده اصلی این فیلم، کمپانی «ام‌پاورپیکچرز» است و فیلمنامه آن را سیروس نورسته به همراه همسر خود بتسی گیفن نورسته نوشته‌است. نورسته در مصاحبه‌ای گفته که فیلم سنگسار ثریا میم را در منطقه خاورمیانه ساخته، اما به کشور آن اشاره‌ای نکرده‌است. به گفته آغداشلو فیلم در اردن فیلمبرداری شده. سیروس نورسته فارغ‌التحصیل سینما از دانشگاه یو.اس.سی آمریکاست و سابقه بیست سال فعالیت تلویزیونی و سینمایی دارد. اما فیلم سنگسار ثریا م. نخستین فیلم سینمایی اوست.

فیلمنامه این فیلم را بتسی نورسته همسرش نوشته که وی هم فارغ‌التحصیل فیلمنامه نویسی از دانشگاه میامی است. علاوه بر شهره آغداشلو و جیم کاویزل، پرویز صیاد، ویدا قهرمانی، نوید نگهبان، علی پورتاش و محمد یزدانی نیز در این فیلم بازی دارند. نقش ثریا را نیز بازیگر جوانی به نام مژان مارنو ایفا می‌کند.

دیالوگ‌های سنگسار ثریا میم بیشتر به زبان فارسی است و فیلم با زیرنویس انگلیسی پخش جهانی می‌شود.







کسی از گربه‌های ایرانی خبر نداره "Nobody Knows About Persian Cats" با فیلمنامه مشترکی از بهمن قبادی ، حسین.م آبکنار، رکسانا صابری و بدون مجوز و زیر زمینی ساخته شده. نگار شقاقی، حامد بهداد، اشکان کوشانفر، بابک میرزاخانی و سروش لشکری (هیچکس) و چند تن دیگر از موزیسن های زیر زمینی رپ و راک ایرانی از بازیگران این فیلمند.







پرسپولیس نام فیلمی انیمیشن، محصول سال ۲۰۰۷ کشور فرانسه، به کارگردانی مرجان ساتراپی و ونسان پارونو است که بر اساس داستان مصور پرسپولیس ساخته شده است. این فیلم جایزه هیات داوران جشنواره بین‌المللی فیلم کن در سال ۲۰۰۷ میلادی را به خود اختصاص داد.

پرسپولیس به خاطرات مرجان ساتراپی در ایران تا قبل از اینکه به کشور فرانسه مهاجرت کند مربوط می‌شود.

دوستان خوبم از نظر من هر کدام از این فیلم ها ارزش دیدن دارد توضیحا اینکه
این فیلم ها راجع به مسائل داخلی ایران هست و نقد آنها به بیننده بستگی دارد
بنا بر این من فقط به شما توصیه می کنم آنها را ببینید ولی نظرات شخصی خود را نسبت به آنها بیان نمی کنم...

چنانچه دوستان مایل به دیدن هر کدام از این فیلمها هستند یه من اطلاع دهند و در آخر اینکه این فیلم ها با کیفیت بسیار بالا و به صورت رایگان در اختیار دوستان قرار می گیرد.

پاینده و پیروز باشید.

نامه ای به یزید زمان

نامه بسیار شدید اللحن مخملباف به خامنه ای به مناسبت کشته شدن شهدای عاشورا در ایران


خامنه ای! ای پست تر از يزيد مقاومت کن. بيشتر آدم بکش. بيشتر تجاوز کن. می خواستی احمدی نژاد را نجات بدهی، خودت از دست رفتی. می خواهی خودت را نجات بدهی، اصل ولايت فقيه را از بين بردی. دست مريزاد. لطفا باز هم مقاومت کن تا ما باز هم بيشتر به دست آوريم.

خامنه ای! ای پست تر از يزيد غرور و نخوت ترا همه می دانستند، اما حسادتت را کمتر کسی می دانست. تو منتظری را کشتی و خودت بر پيکر شهيد او بر بلندای دستان مردم حسودی کردی.

خامنه ای! ای پست تر از شمر تو منتظری نيستی که به قدرت نه گفت تا انسان بماند و محبوب مردم شد و رفت. تو خمينی نيستی که شاه را بيرون کرد و برای چند سال محبوب مردم شد و رفت. تو حتی برای نجات خودت در روز تاسوعا با مزدوران خودت به خانه خمينی حمله کردی. تو حتی شاه نيستی که وقتی دانست مردم او را نمی خواهند سلطنت و کشور را گذاشت و رفت تا مردم بدانند روزهای بدتری در انتظار آن هاست. تو فقط يزيدی. چون تنها تو در عاشورا آدم می کشی.

خامنه ای! ای پست تر از خولی ما تو را به زير می کشيم، با اصل ولايت فقيه ات. ولايت فقيه جامه آلوده ای است که حتی اگر نعوذبالله خدا به تن کند، هستی کن فيکون می شود.

خامنه ای ما ترا به زير می کشيم از تخت حکومت ات. نه، ما ترا بالا می کشيم از چاه صدامی ات و نور به صورتت می اندازيم اما نه با چراغ قوه ای که در دست يک سرباز آمريکايی است. اين نور از مشعل يک دانشجوست که ترا از عمق چاه ترس ات بيرون کشيده. آن دانشجو اما ترا نمی کشد. او ترا در عاشورای بعدی در بين دسته عزاداران حسينی رها می کند تا مردم با چشمان حيرت زده خود ببينند تنهايی يزيد را.

خامنه ای! ای يزيد! در هفتم و چهلم شهدای عاشورای امسال ترا از تخت ات به زير می کشيم.

خامنه ای! ای پست تر از پستی…

محسن مخملباف
عاشورای ۱۳۸۸

مـــحـــبــــت!


پسرک با وجودی که فقیر بود ، از راه دست فروشی امرار معاش می کرد تا بتواند برای ادامه ی تحصیل خود پول جمع کند.
آخر شب فرا رسیده بود و او هیچ نفروخته بود و به شدت گرسنه بود و نمی دانست چگونه خود را سیر کند.
فشار گرسنگی او را بی طاقت کرده بود نا چار زنگ مغازه ای را زد و منتظر ماند تا با اندک پولی که برایش مانده ، تکه نانی بخرد .
ولی همین که صاحب مغازه در را باز کرد پسر از روی دسپاچگی گفت : ببخشید خانم ، آب دارید ؟
زن جوان فهمید پسرک گرسنه است ، داخل مغازه رفت و یک لیوان شیر گرم برایش آورد.
پسر از روی گرسنگی فوراً شیر را تا ته سر کشید و بعد با خجالت دست در جیبش کرد و گفت : خانم پولش چقدر می شود ؟
زن جوان دستی بر سر پسرک کشید لبخندی زد و گفت :
(خداوند به ما دستور داده بابت محبتی که می کنیم پول در خواست نکنیم.)
پسرک تشکر کرد و رفت . اما این خاطره هیچ گاه از ذهنش پاک نشد.

سالها گدشت و آن پسر برای ادامه تحصیل به پایتخت رفت و توانست در دانشگاه و در رسته پزشکی قبول شود و چند سال بعد مشهورترین متخصص پایتخت شد.
یک روز او در اتاق خود نشسته بود ، از بخش اورژانس با او تماس گرفتند و در خواست کمک کردند.
او به محض رو برو شدن بیمار او را شناخت و فوراً دستور داد او را بستری و اتاق عمل را آماده سازند.
طی بیست و چهار ساعت او چند عمل حیاتی بر روی قلب پیر زن انجام داد و او را از مرگ حتمی نجات داد.
روزی که زمان ترک بیمارستان فرا رسید و پاکت صورت حساب را مقابل پیرزن قرار دادند او ناراحت بود.
چون او سالها تمام پولش را خرج بیماری خود کرده بود و دیگر پولی نداشت اما وقتی پاکت را باز کرد ، با کمال حیرت صورت حساب را خواند که نوشته شده بود : (خداوند به ما دستور داده بابت محبتی که می کنیم پول در خواست نکنیم.)

دانستنی ها درباره نشان فروهر !!



از آنجايي که هر کشور و ملتي نشانه و سمبولي ويژه از خود دارند
ايرانيان يکي از کهن ترين مردماني هستند که سمبولي بسيارشگفت انگيز و سراشر از دانش و فرهنگ و خرد از خود به جاي گذاشته اند که با اندوه فراوان بسياري از ما ايرانيان از آن نا آگاه هستيم.
اين نشان " فره وشي" يا " فروهر" نام دارد که قدمت آن بيش از 4000 سال تخمين زده شده است . تاريخچه فره وشي ي افروهر به پيش از زايش زرتشت بزرگوار اين پير و فيلسوف خرد و فرهنگ و دانش جهان باز ميگردد.
سنگ نگاره هاي شاهنشاهان هخامنشي در کاخهاي پرسپوليس و سنگ نگاره هاي شاهنشاهان ساساني همه حکايت از آن دارد.
نکته بسيار شگفت انگيز اين نشان ملي ما ايرانيان آن است که تک تک اين نشان داراي مفهوم دانشي نهفته است ... اينک به تشريح اين نشان ملي مي پردازيم :

1 - قرار دادن چهره يک پيرمرد سالخورده در اين نگاره اشاره به شخص نيکوکاري و يکتا پرستي دارد که رفتار و ظاهر مرتب وپسنديده اش سرمشق و الگوي ديگر مردمان بوده است و ديگران تجربيات وي را ارج مي نهادند .

2 - دست راست نگاره به سوي آسمان دراز شده است که اين اشاره به ستايش "دادار هستي اورمزد" خداي واحد ايرانيان دارد که زرتشت در 4000 سال پيش آنرا به جهان هديه نمود .

3 - چنبره اي ( حلقه اي ) دردست چپ نگاره وجود دارد که نشان از عهد و پيماني است که بين انسان و اهورامزدا بسته ميشود و انسان بايد خداي واحد را ستايش کند و هميشه در همه امور وي را ناظر بر کارهاي خود بداند . مورخين حلقه هاي ازدواجي که بين جوانان رد و بدل مي شود را برگرفته شده از همين چنبره ميدانند و آنرا يک سنت ايراني ميدانند که به جهان صادر شده است . زيرا زن و شوهر نيز با دادن چنبره ( حلقه ) به يکديگر پيماني را با هم امضا نموده اند که هميشه به يکديگر وفادار بمانند .

4 - بالهاي کشيده شده در دو طرف نگاره اشاره به تنديس پرواز به سوي پيشرفت و ترقي در ميان انسانهاست و در نهايت امر رسيدن به اورمزد دادار هستي خداي واحد ايرانيان است .

5 - سه قسمتي که روي بالها به صورت طبقه بندي شده قرار گرفته است اشاره به سه دستور جاودانه پير خرد و دانش جهان "اشو زرتشت" دارد . که بي شک ميتوان گفت تا ميليون سال ديگر تا جهان در جهان باقي باشد اين سه فرمان پابرجاست و هميشه الگو و راهنماي مردمان جهان است . اين سه فرمان که روي بالهاي فروهر نقش بسته شده همان کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک ايرانيان است .

6 - در ميان کمر پيرمرد ايراني يک چنبره ( حلقه ) بزرگ قرار گرفته شده است که اشاره به " دايره روزگار" و جهان هستي دارد که انسان در اين ميان قرار گرفته است و مردمان موظف شده اند در ميان اين چنبره روزگار روشي را براي زندگي برگزينند که پس از مرگ روحشان شاد و قرين رحمت و آمرزش الهي قرار بگيرد .

7 - دو رشته از چنبره ( حلقه ) به پايين آويزان شده است که نشان از دو عنصر باستاني ايران دارد . يکي سوي راست و ديگري سوي چپ . نخست " سپنته مينو" که همان نيروي الهي اهورامزدا است و ديگري "انگره مينو" که نشان از نيروي شر و اهريمني است . انسان در ميان دو نيروي خير و شر قرار گرفته است که با کوچکترين لرزشي به تباهي کشيده مي شود و نابود خواهد شد . پس اگر از کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک پيروي کند هميشه نيروي سپنته مينو در کنار وي خواهد بود و او به کمال خواهد رسيد و هم در اين دنيا نيک زندگي خواهد کرد و هم در دنياي پسين روحش شاد و آمرزيده خواهد بود .

8 - انتهاي لباس پيرمرد سالخورده باستاني ايران که قدمتي بيش از 4000 سال دارد به صورت سه طبقه بنا گذاشته شده است که اشاره به کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک دارد . پس تنها و زيباترين راه و روش نيک زندگي کردن و به کمال رسيدن از ديد اشو زرتشت همين سه فرمان است . که ديده مي شود امروز جهان تنها راه و روش انسان بودن را که همان پندارهاي زرتشت بوده است را براي خود برگزيده است و خرافات و عقايد پوچ را به دور ريخته است .

اين تنها گوشه اي از آثار نياکان گرامي ماست که امروز وظيفه ماست از آن پاسداري کنيم
به اميد روزي که ايراني به هويت ملي خويش بازگردد.
اينجا تنها اين آرزوي داريوش بزرگ که در سنگ نبشته هاي خود به جاي گذاشته است به حقيقت مي پيوندد .

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

سنگ تراش !


روزي، سنگتراشي که از کار خود ناراضي بود و احساس حقارت ميکرد، از نزديکي خانه بازرگاني رد ميشد.
در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را ديد و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: اين بازرگان چقدر ثروتمند است!
و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در يک لحظه، او تبديل به بازرگاني با جاه و جلال شد. تا مدتها فکر ميکرد که از همه قدرتمندتر است.
تا اين که يک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او ديد که همه مردم به حاکم احترام ميگذارند حتي بازرگانان.
مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم يک حاکم بودم، آن وقت از همه قويتر ميشدم! در همان لحظه، او تبديل به حاکم مقتدر شهر شد.
در حالي که روي تخت رواني نشسته بود، مردم همه به او تعظيم ميکردند.
احساس کرد که نور خورشيد او را مي‏آزارد و با خودش فکر کرد که خورشيد چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشيد باشد و تبديل به خورشيد شد و با تمام نيرو سعي کرد که به زمين بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتي ابري بزرگ و سياه آمد و جلوي تابش او را گرفت.
پس با خود انديشيد که نيروي ابر از خورشيد بيشتر است، و تبديل به ابري بزرگ شد.
کمي نگذشته بود که بادي آمد و او را به اين طرف و آن طرف هل داد.
اين بار آرزو کرد که باد شود و تبديل به باد شد.
ولي وقتي به نزديکي صخره سنگي رسيد، ديگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.
با خود گفت که قويترين چيز در دنيا، صخره سنگي است و تبديل به سنگي بزرگ و عظيم شد.
همانطور که با غرور ايستاده بود، ناگهان صدائي را شنيد و احساس کرد که دارد خرد ميشود.
نگاهي به پايين انداخت و سنگتراشي را ديد که با چکش و قلم به جان او افتاده است!

سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۸

ما همه سبزیم !


واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند

چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند

گوییا باور نمی دارند روز داوری

کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند

انسانها چهار دسته اند


دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.


دکتر علی شریعتی

دوشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۸

بند تن...




در سيرك پای بچه فيل را با طناب به تنه درختی مي بندند و او هرچه تقلا ميكند، نمي تواند خود را آزاد كند.
اندك اندك باور ميكند تنه درخت از او نيرومند تر است.
هنگاميكه فيل بزرگ و نيرومند شد كافيست پای فيل را به نهالی ببندند.
او براي آزادكردن خود تلاش نمي كند.

ما نيزاغلب اسير بندهای شكننده ايم اما چون به قدرت تنه درخت عادت كرده ايم شهامت مبارزه نداريم.
بي آنكه بفهميم تنها يك عمل متهورانه ساده برای دست يافتن ما به آزادی كافيست.
(پائولو کوئيليو)

یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸

10 سوالی که خدا از تو نمی پرسد!

1- خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود
بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟

2- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس‌هایی در کمد داشتی
بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟

3- خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود
بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟

4- خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می‌کردی
بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟

5- خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی
بلکه از تو خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟

6- خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بود
بلکه از تو خواهد پرسید آیا فقیری را دستگیری نمودی؟

7- خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود
بلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودی وآن را به بهترین نحو انجام دادی؟

8- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می‌شدی
بلکه از تو خواهد پرسید که چندنفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟

9- خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی رستگاری بپردازی
بلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد برد.

10- خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این مطلب را برای دوستانت نخواندی
بلکه خواهد پرسید آیا از خواندن آن برای دیگران در وجدان خود احساس شرمندگی می‌کردی؟

شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۸

Take it Easy & Enjoy

برخی دوستان عزیزم e-mail فرستادن و پرسیدن چرا بخش comment گذاری در این وب لاگ بستست...
دوستان خوبم اگه یه سری به وبلاگای دیگه بزنید که comment در اونها آزاده حتما دلیلشو متوجه می شید , ولی باز با این حال من دلیلشو براتون میگم :
من حرفایی می زنم که به زاعقه خیلی ها خوش نمیاد بنا بر این باعث میشه که حرفایی بزنن که روح لطیف من جریحه دار بشه D:
تجربه هم نشون داده که بخش کامنت ها همیشه مثل میدون جنگه... یعنی یک نفر یه چیزی میگه و همه میپرن بهش و بحث بالا میگیره.

شما هم لطف کنید به خاطر من به این وبلاگ مثل یه پوستر نگاه کنید که یه جایی توی یه کوچه یا خیابون می چسبونن
تا اینکه یه رهگذر خسته از مسائلی که هر ایرانی آگاهی رو اذیت می کنه بیاد و یه نگاهی گذرا بهش بکنه , تا بدونه یکی دیگه هم داره حرفای دل خیلی از رهگذرا رو می زنه...
حالا حتما باید خودکارتو در بیاری زیر این پوستر یه چیزی بنویسی؟ که هی کامنت کامنت می کنی!!! D:
شوخی کردم...
اینجا تنها جاییه که من آزادانه می تونم حرف بزنم
پس شما به بزرگواری خودتون این عیب رو بر من ببخشید.

با تشکر از همه دوستان عزیزم,
بهنام.

Reality



برده فروشی هنوز هم هست !!!

دکترشريعتي مي گويد : بازار برده فروشي در آفريقا نيست که بازار برده فروشي در کمبريج ،هاروارد و سوربون است . آن هم نه عمله و کنيز بلکه بزرگترين نبوغهاي بشري! سرمايه داراها مي آيند جلوي کلاس ، شاگرد اول و دومها را مي گيرند و حراج مکنند . اين مي گويد :ما ده هزار تومان مي دهيم او مي گويد : ما پانزده هزار مي دهيم با يک اتومبيل . يکي ديگر : راننده و منشي هم مي دهيم و بالاخره کسي که در مزايده پول بيشتر ميدهد اين آقاي نابغه را به کارخانه اش مي برد و مي گويد : اينجا بايست و هر چه مي گويم بساز . و او مي گويد چشم!حقيقت اين است که اين قرن ، قرن ازدواج علم و پول است . اين دو که هميشه تاريخ ضد هم بودند و حال با هم ازدواج کردند و فرزند نامشروع آنها ماشين است و مسلماًدر اين ازدواج معلوم است کدام آقا ميشود و کدام عيال!

جمعه، دی ۱۱، ۱۳۸۸

راننده تاکسی

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه
راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس
از جدول کنار خیابون رفت بالا
نزدیک بود که چپ کنه
اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد
برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد ، سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد
و گفت: هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!
مسافر عذرخواهی کرد و گفت: من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه
راننده جواب داد: واقعآ تقصیر تو نیست، امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم،
آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!