پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۸

معرفی یک ایرانی موفق


لادن لشكري حدود 21 سال سن دارد و در حدود 5 سال است كه بصورت جدي در زمينه بازاريابي الكترونيكي فعاليت مي كند. از سن 14 سالگي به اينترنت و كسب و كار اينترنتي علاقمند شده و شروع به خواندن اطلاعاتي در زمينه بازاريابي اينترنتي نموده است. او اكنون داراي 20 سايت و وبلاگ است كه مديريت آنها را به تنهايي بر عهده دارد و درآمدي حدود 7000 دلار در ماه دارد.
او روزانه حدود 8 الي 12 ساعت در منزل و پشت كامپيوتر مي نشيند و كار مي كند. با اينكه كليه موانع موجود و مشكلاتي كه ساير ايرانيان براي انجام كسب و كار اينترنتي دارند براي او نيز وجود دارد اما او توانسته با تلاش و كوشش شبانه روزي امپراطوري كوچكي براي خود در اينترنت ايجاد كند و به افراد زيادي در بازاريابي الكترونيكي آموزش و مشاوره دهد.
او بيش از ده كتاب الكترونيكي در زمينه روشهاي مختلف بازاريابي الكترونيكي نوشته است و از طريق اينترنت به فروش مي رساند كه بخش عمده‌اي از درآمد او را تشكيل مي‌دهد. به طور كلي راه هاي كسب درآمد وي از اينترنت عبارتند از:
- فروش كتاب‌هاي الكترونيكي
- مشاروه به افراد (در خارج كشور) براي ارتقاي سايت خود و بازاريابي الكترونيكي
- كسب درآمد از طريق تبليغات گوگل
- Affiliate Programs


کتابهای الکترونیکی در زبان فارسی هنوز جای خود را باز نکرده اند و افراد حاضر نیستند در ایران برای آن پولی پرداخت کنند بنابراین ایشان به سمت کتابهای الکترونیکی به زبان انگلیسی رفت که توانست بخش اعظمی از درآمد خود را نیز از این طریق به دست آورد.

http://www.ericstips.com/tips/ladan-lashkari

منبع : iranianmalezi

Heaven <=> Hell


روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!'

چهارشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۸

دست های دعا کننده...





اين داستان به اواخر قرن 15 بر مي گردد.
در يك دهكده كوچك نزديك نورنبرگ خانواده اي با 18 بچه زندگي مي كردند. براي امرار معاش اين خانواده بزرگ، پدر مي بايستي 18 ساعت در روز به هر كار سختي كه در آن حوالي پيدا مي شد تن مي داد. در همان وضعيت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 81بجه) رويايي را در سر مي پروراندند. هر دوشان آرزو مي كردند نقاش چيره دستي شوند، اما خيلي خوب مي دانستند كه پدرشان هرگز نمي تواند آن ها را براي ادامه تحصيل به نورنبرگ بفرستد.
يك شب پس از مدت زمان درازي بحث در رختخواب، دو برادر تصميمي گرفتند. با سكه قرعه انداختند و بازنده مي بايست براي كار در معدن به جنوب مي رفت و برادر ديگرش را حمايت مالي مي كرد تا در آكادمي به فراگيري هنر بپردازد، و پس از آن برادري كه تحصيلش تمام شد بايد در چهار سال بعد برادرش را از طريق فروختن نقاشي هايش حمايت مالي مي كرد تا او هم به تحصيل در دانشگاه ادامه دهد.
آن ها در صبح روز يك شنبه در يك كليسا سكه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن هاي خطرناك جنوب رفت و براي 4 سال به طور شبانه روزي كار كرد تا برادرش را كه در آكادمي تحصيل مي كرد و جزء بهترين هنرجويان بود حمايت كند. نقاشي هاي آلبرشت حتي بهتر از اكثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصيلي او درآمد زيادي از نقاشي هاي حرفه اي خودش به دست آورده بود.
وقتي هنرمند جوان به دهكده اش برگشت، خانواده دورر براي موفقيت هاي آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده پس از 4 سال يك ضيافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ايستاد و يك نوشيدني به برادر دوست داشتني اش براي قدرداني از سال هايي كه او را حمايت مالي كرده بود تا آرزويش برآورده شود، تعارف كرد و چنين گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا مي تواني به نورنبرگ بروي و آرزويت را تحقق بخشي و من از تو حمايت مي كنم.
تمام سرها به انتهاي ميز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازير شد. سرش را پايين انداخت و به آرامي گفت: نه! از جا برخاست و در حالي كه اشك هايش را پاك مي كرد به انتهاي ميز و به چهره هايي كه دوستشان داشت، خيره شد و به آرامي گفت: نه برادر، من نمي توانم به نورنبرگ بروم، ديگر خيلي دير شده، ‌ببين چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندين بار شكسته و در دست راستم درد شديدي را حس مي كنم، به طوري كه حتي نمي توانم يك ليوان را در دستم نگه دارم. من نمي توانم با مداد يا قلم مو كار كنم، نه برادر، براي من ديگر خيلي دير شده...
بيش از 450 سال از آن قضيه مي گذرد. هم اكنون صدها نقاشي ماهرانه آلبرشت دورر، قلمكاري ها و آبرنگ ها و كنده كاري هاي چوبي او در هر موزه بزرگي در سراسر جهان نگهداري مي شود.
يك روز آلبرشت دورر براي قدرداني از همه سختي هايي كه برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پينه بسته برادرش را كه به هم چسبيده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصوير كشيد. او نقاشي استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاري كرد اما جهانيان احساساتش را متوجه اين شاهكار كردند و كار بزرگ هنرمندانه او را " دستان دعا كننده" ناميدند.


Praying hands by Albrecht Durer




شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۸


خدايا کفر نمي‌گويم،

پريشانم،

چه مي‌خواهي‌ تو از جانم؟!

مرا بي ‌آنکه خود خواهم اسير زندگي ‌کردي.

خداوندا!اگر روزي ‌ز عرش خود به زير آيي لباس فقر پوشي غرورت را براي ‌تکه ناني‌به زير پاي‌ نامردان بياندازي‌و شب آهسته و خسته تهي‌ دست و زبان بسته به سوي ‌خانه باز آيي زمين و آسمان را کفر مي‌گويي نمي‌گويي؟!

خداوندا!اگر در روز گرما خيز تابستان تنت بر سايه‌ي ‌ديوار بگشايي لبت بر کاسه‌ي‌ مسي‌ قير اندود بگذاري و قدري آن طرف‌ترعمارت‌هاي ‌مرمرين بيني‌و اعصابت براي‌ سکه‌اي‌ اين‌سو و آن‌سو در روان باشدزمين و آسمان را کفر مي‌گويي نمي‌گويي؟!

خداوندا!اگر روزي‌ بشر گردي‌ز حال بندگانت با خبر گردي‌پشيمان مي‌شوي‌ از قصه خلقت از اين بودن، از اين بدعت.

خداوندا تو مسئولي.

خداوندا تو مي‌داني‌ که انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است،

چه رنجي ‌مي‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.


دکتر علی شریعتی

جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۸

قصه ای که در تاریخ گم شد

قصه زریاب

راز خوشبختی 2


همه ما خودمان را چنين متقاعد ميكنيم كه با ازدواج زندگي بهتري خواهيم داشت.وقتي بچه دار شويم بهتر خواهد شد، و با به دنيا آمدن بچه‌هاي بعدي زندگي بهتر.ولي وقتي مي‌بينيم كودكانمان به توجه مداوم نيازمندند، خسته ميشويم.بهتر است صبر كنيم تا بزرگتر شوند.

فرزندان ما كه به سن نوجواني ميرسند، باز كلافه ميشويم، چون دايم بايد با آنها سروكله بزنيم.مطمئناً وقتي بزرگتر شوند و به سنين بالاتر برسند، خوشبخت خواهيم شد.با خود ميگوييم زندگي وقتي بهتر خواهد شد كه :همسرمان رفتارش را عوض كند، يك ماشين شيكتر داشته باشيم، بچه هايمان ازدواج كنند،به مرخصي برويم و در نهايت بازنشسته شويم.حقيقت اين است كه براي خوشبختي، هيچ زماني بهتر از همين الآن وجود ندارد.

اگر الآن نه، پس كي؟ زندگي همواره پر از چالش است.بهتر اين است كه اين واقعيت را بپذيريم و تصميم بگيريم كه با وجود همه اين مسائل، شاد و خوشبخت زندگي كنيم.خيالمان ميرسد كه زندگي، همان زندگي دلخواه، موقعي شروع ميشود كه موانعي كه سر راهمان هستند ، كنار بروند:مشكلي كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم ميكنيم، كاري كه بايد تمام كنيم،زماني كه بايد براي كاري صرف كنيم، بدهي‌هايي كه بايد پرداخت كنيم و ...بعد از آن زندگي ما، زيبا و لذت بخش خواهد بود!بعد از آنكه همه اينها را تجربه كرديم، تازه مي فهميم كه زندگي، همين چيزهايي است كه ما آنها را موانع مي‌شناسيم.اين بصيرت به ما ياري ميدهد تا دريابيم كه جاده‌اي بسوي خوشبختي وجود ندارد.خوشبختي، خودٍ همين جاده است... پس بياييد از هر لحظه لذت ببريم.

براي آغاز يك زندگي شاد و سعادتمند لازم نيست كه در انتظار بنشينيم:در انتظار فارغ التحصيلي، بازگشت به دانشگاه، كاهش وزن، افزايش وزن، شروع به كار، ازدواج، شروع تعطيلاتصبح جمعه، در انتظار دريافت وام جديد، خريد يك ماشين نو، باز پرداخت قسطها، بهار و تابستان و پاييز و زمستان،اول برج، پخش فيلم مورد نظرمان از تلويزيون، مردن، تولد مجدد و...خوشبختي يك سفر است، نه يك مقصد... هيچ زماني بهتر از همين لحظه براي شاد بودن وجود ندارد.زندگي كنيد و از حال لذت ببريد..

اكنون فكر كنيد و سعي كنيد به سؤالات زير پاسخ دهيد:

1. پنج نفر از ثروتمندترين مردم جهان را نام ببريد..

2. برنده‌هاي پنج جام جهاني آخر را نام ببريد.

3. آخرين ده نفري كه جايزه نوبل را بردند چه كساني هستند؟

4. آخرين ده بازيگر برتر اسكار را نام ببريد.نميتوانيد پاسخ دهيد؟

نسبتاً مشكل است، اينطور نيست؟نگران نباشيد، هيچ كس اين اسامي را به خاطر نمي آورد..روزهاي تشويق به پايان ميرسد!نشانهاي افتخار خاك مي گيرند!برندگان به زودي فراموش ميشوند!

اكنون به اين سؤالها پاسخ دهيد:

1. نام سه معلم خود را كه در تربيت شما مؤثر بوده‌اند ، بگوييد.

2.. سه نفر از دوستان خود را كه در مواقع نياز به شما كمك كردند، نام ببريد.

3. افرادي كه با مهربانيهايشان احساس گرم زندگي را به شما بخشيده‌اند، به ياد بياوريد.

4. پنج نفر را كه از هم صحبتي با آنها لذت ميبريد، نام ببريد.

حالا ساده تر شد، اينطور نيست؟افرادي كه به زندگي شما معني بخشيده‌اند، ارتباطي با "ترين‌ها" ندارند،ثروت بيشتري ندارند، بهترين جوايز را نبرده‌اند،آنها كساني هستند كه به فكر شما هستند، مراقب شما هستند، همانهايي كه در همه شرايط، كنار شما ميمانند.كمي بيانديشيد. زندگي خيلي كوتاه است. و شما در كدام ليست قرار داريد؟ نميدانيد؟اجازه دهيد كمكتان كنم.شما در زمره مشهورترين نيستيد...،شما از جمله كساني هستيد كه براي درميان گذاشتن اين پيام در خاطرمن بوديد.


(تقدیم به تمام دوستان خوبم و تمام کسانی که در زندگی من نقشی داشتند و دارند)


بر گرفته از کتاب "راز گشایی کیمیاگر"
اثر "ویچخ آیخلبرگر " , "ویچخ شچاوینسکی" 

Leave

دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.
لب رودخانه ، دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.
از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمیخواست هنگام عبور لباسش آسیب ببیند ، منتظر ایستاده بود .
یکی از راهبها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد.
سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف دیگر روی قسمت خشک ساحل پائین گذاشت .

راهبها به راهشان ادامه دادند.
اما راهب دومی یک ساعت میشد که هی شکایت میکرد : " مطمئنا این کار درستی نبود ، تو با یه خانم تماس داشتی ، نمیدونی که در حال عبادت و زیارت هستیم ؟ این عملت درست بر عکس دستورات بود ؟ "

و ادامه داد : " تو چطور بخودت این اجازه رو دادی که بر خلاف قوانین رفتار کنی ؟ "

راهبی که خانم رو به این طرف رودخونه آورده بود ، سکوت میکرد ، اما دیگر تحملش طاق شد
و جواب داد:
" من اون خانوم رو یه ساعت میشه زمین گذاشتم اما تو چرا هنوز داری اون رو تو ذهنت حمل میکنی ؟! "

یکشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۸

حکمت

جغدی نشسته بود. و آدمهایی را می دید كه به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست كه سنگ ها ترك می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شكنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شكسته، غرورهای تكه پاره شده را لابلای خاكروبه های كاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی عبرتهای دنیا می خواند و فكر می كرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز كمی بلرزد. ...روزی كبوتری از آن جا رد می شد، آواز جغد را كه شنید، گفت: بهتر است آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می كنی. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری. قلب جغد پیر شكست و دیگر آواز نخواند. .سكوت او آسمان را افسرده كرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان كنگره های خاكی من!پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند. خدا گفت: آوازهای تو بوی دل كندن می دهد و آدمها، عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز كوچك و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! . دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین كار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان كه آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ..جغد باز هم بر كنگره های دنیا می خواند و آنكس كه می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست. ........

سه‌شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۸

والتر.




والتر دیزنی "Walter Disney" سازنده شرکت والت دیزنی. بایوگرافی خیلی جالبی داره و از شخصیت های مورد علاقه منه
حتما داستان زندگیش رو مطالعه کنید ...

چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸

من و KTM Komuter


این مسیر KTM از Serdang تا Midvalley همیشه یه اتفاق تازه داره نمی دونم چی میشه که اینجوری می شه...پ

هر وقت می خوام سوار مترو شم یاد فیلم جومانجی می افتم که هر بار تاس می ریختن یه اتفاق جدید می افتاد :-)

امروز سه تا دختر ایرانی که معلوم بود تازه از بند قوانین خشک مملکت فرار کرده بودن و با وضع نا مناسبی اومده بودن می خواستن سوار مترو بشن. سه تا عرب حروم زاده هم از شلوغی استفاده کردن و یکی از دخترا رو دست مالی کردن.

خلاصه چشمتون روز بد نبینه منم غیرتی رفیقم این علیرضاهه هم که شبیه بچه غول با یه عالم خال کوبی در گیر شدیم و به این عرب استخونای مادر به خطا یه درس حسابی دادیم جوری که مالایی ها هنوز تو فیلمای اکشن ندیدن.

حالا طرف صحبتم تویی عرب سگی, تویی که جز به مسائل جنسی و شکمت به هیچی فکر نمی کنی...

...Go F.U.C.K Urself...

D-:

یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۸

بای ذنب قتلت؟




بای ذنب قتلت؟
این سوالیه که خدا از شهیدای ما هم میپرسه...

چهارشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۸

راز خوشبختی...


یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود. در همان موقع یک قایق کوچک ماهی گیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود.

از ماهی گیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟

ماهی گیر: مدت خیلی کم.

تاجر: پس چرا بیشتر صبر نکردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد؟

ماهی گیر: چون همین تعداد برای سیر کردن خانواده ام کافی است.

تاجر: اما بقیه وقتت رو چیکار می کنی؟

ماهی گیر: تا دیر وقت می خوابم. یه کم ماهی گیری میکنم. با بچه ها بازی میکنم بعد میرم
توی دهکده و با دوستان شروع می کنیم به گیتار زدن. خلاصه مشغولیم به این نوع زندگی.

تاجر: من تو هاروارد درس خوندم و می تونم کمکت کنم. تو باید بیشتر ماهی گیری کنی.
اون وقت می تونی با پولش قایق بزرگتری بخری و با در آمد اون چند تا قایق دیگر هم بعدا اضافه می کنی. اون وقت یک عالمه قایق برای ماهی گیری داری.

ماهی گیر: خوب بعدش چی؟

تاجر: به جای اینکه ماهی ها رو به واسطه بفروشی اونا رو مستقیما به مشتری ها میدی و برای خودت کار و بار درست می کنی ، بعدش کارخونه راه می اندازی و به تولیداتش نظارت میکنی... این دهکده کوچک رو هم ترک می کنی و می روی مکزیکو سیتی
بعد از اون هم لوس آنجلس و از اونجا هم نیویورک... اونجاست که دست به کارهای مهم تری می زنی...

ماهی گیر: این کار چقدر طول می کشه؟

تاجر: پانزده تا بیست سال

ماهی گیر: اما بعدش چی آقا؟

تاجر: بهترین قسمت همینه، در یک موقعیت مناسب که گیر اومد میری و سهام شرکت رو به قیمت خیلی بالا می فروشی، این کار میلیون ها دلار برای عایدی داره.

ماهی گیر: میلیون ها دلار، خوب بعدش چی؟

تاجر: اون وقت باز نشسته می شی، می ری یه دهکده ساحلی کوچیک، جایی که می تونی تا دیر وقت بخوابی، یه کم ماهی گیری کنی، با بچه هات بازی کنی، بری دهکده و تا دیر وقت با دوستات گیتار بزنی و خوش بگذرونی.
کتاب داستان های کوتاه اثر ماروین گری.
...........................................
بعضی وقتا اینقدر دنبال خوشبختی می دویم که یادمون میره خوشبختی همون چیزاییه که ازشون فاصله گرفتیم...
خوشبختی منزلگاه نیست بلکه یک مسیره.
یادم میاد تیر ماه 86 وقتی داشتم اعزام می شدم به خدمت, زمانی که از شهرم متنفر بودم از دیدن چیزای تکراری,شهر به چشم من مثل این بود که توی خاکستر غرق شده...
یادم میاد آخرای دوره آموزشی یه گوشه مینشستم چشمامو می بستم و توی تخیلاتم توی خیابونای همون شهر دود زده راه می رفتم...
با خودم می گفتم خدایا میشه یه بار دیگه تو اون خیابونا قدم بزنم؟!!!
خوشبختی همون زندگی بود که به خاطر عادت کردن بهش نمی دیدمش.

شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۸

ابلاغیه شماره 234893469

هرکی وبلاگای منو ف.ی.ل.ت.ر کنه کریکدیله.!

D:

D:

My brothers,My sisters,My blood

I am Concerned about my brothers and sisters

ف مثل...!!!


اول YouTube ف.ی.ل.ت.ر شد

بعد FACEBOOK

حالا هم Twitter

حتما بعدش نوبت وبلاگ منه دیگه... :-(
می دونید وقتی وب سایتای اجتماعی ف.ی.ل.ت.ر می شن معنیش چیه؟...
یعنی کسی حق نداره با کس دیگه حرف بزنه...
یعنی اینترنت فقط شخصی... هیچ اشتراکی در کار نیست!!!
در صورتی اینترنت برای اشتراک به وجود اومد.

شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۸

"مالزی تمام آسیا"


جایزه طلای ویژه بهترین حمایت مستمر برای ترویج شعار "مالزی تمام آسیا" در سال 2009 به وزارت توریسم مالزی تعلق گردید.


ایران مالزی - کوآلالامپور

زالیها زین الدین مدیر منطقه ای توریسم مالزی در هنگ کنگ هفته ی گذشته با حضور در مراسم باشکوهی به نمایندگی از وزارت توریسم مالزی جایزه طلای بازاریابی کارآمد آسیا در سال 2009 را دریافت کرد.

وزارت توریسم مالزی از سال 1999 که طرح توسعه صنعت توریسم خود با شعار "مالزی تمام آسیا" را آغاز کرده توانسته است بیش از 20 جایزه بین المللی را دریافت کند.

سال گذشته نیز کشور مالزی توانسته بود در همین رقابت ها جایزه طلای بهترین بازاریابی نشان تجاری در بلند مدت را به خود اختصاص دهد.

در همین راستا مدیرکل توریسم مالزی دریافت این جایزه را نشانه ی مهمی حاکی از پیشرفت کارگروه توریسم مالزی و سایر مجموعه های همکار در زمینه ترویج و اعتلای مالزی بعنوان بهترین مقصد گردشگری در آسیا و منعکس کننده ی مهمان نوازی مالزیایی ها دانست.
وقتی این مطلبارو می بینم از جایی که توش زندگی می کنیم...
اینجا شده مثل یه جایی که هنوز کشف نشده اگرم کسی بیاد با هزار ترس و لرز میاد.
یادم میاد به پسر دانشجویی به اسم Mark از لندن که تو هواپیما مدتی با هم هم صحبت بودیم,
بهم گفت وقتی به دوستاش زنگ زده و گفته اومده ایران همشون وحشت کردن...
این تصویر ایرانه توی اذهان عمومیه دنیا.
فین. منظورم همون Fin هست. :-)

یکشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۸

راهنمای کامل جوگیر شدن در مالزی!

راهنمای کامل جوگیر شدن در مالزی!خیلی از کسایی که به مالزی میان در بدو ورود از اینکه به یک کشور خارجی اومدن شدیدا جوگیر میشن و همه یکسری اعمال و رفتار مشابهی از خودشون نشون میدن! اتفاقا این افراد جو گیر شدن و بروز نشونه های اونو اصلا بد نمیدونن بلکه هر آینه(!) در تلاش هستن که این جوگیر شدن رو بگونه ای نشون بدن چون این حالت رو اقتضای خارج رفتن میدونن پس برای اینکه باورشون بشه که خارجن سعی میکنن بیش از پیش جو گیر بشن. 


اینجا هم که چند وقته شده محل عیاشی بچه مچه های 16-17 ساله که برای فرار از سربازی و کمی آزادی و به بهانه کالج زبان میان دو سه سالی پول به باد میدن و غالبا برمیگردن به اغوش میهن! جوگیر شدن این رنج سنی حالا شاید قابل توجیه باشه. البته جوگیر شدن فقط شامل این گروه افراد نمیشه و محدوده سنی بسیار فراتر از اون- از 14 سال تا 70 سال- رو شامل میشه. البته منظوره همه نیست بلکه خیلی هاست!



خب حالا شما اگه قراره بیاید اینورا و سعی دارید که شدیدا جو گیر بشید که نشون بدید اومدید خارج باید از یکسری اصول پیروی کنید برای همین من راهنمای کامل جو گیر شدن رو براتون اماده کردم. مواد لازم:

آستین حلقه ای + شلوارک

مهمترین ابزار جو گیر شدن پوشیدن فی الفور آستین حلقه ای و شلوارک به محض ورود به مالزیه! بهتره با خودتون از ایران بیارید و تو هواپیما دم دمای رسیدن یا تو خود فرودگاه مالزی سریع به تن کنید. شما هرجا که میرید باید با آستین حلقه ای و شلوارک برید.

کوله + لپ تاپ

حتما باید یک کوله بیست و چهار ساعته و هرجا که میرید بهتون اویزون باشه این قضیه پیر و جوون هم نمیشناسه اتفاقا در این مورد مسن ها جو گیر تر هستن و بابا بزرگ هایی که به استناد مصرع "زگهواره تا گور..." بدنبال مدرک مستر و دکترا راهی مالزی شدن بیشتر جوگیرمیشن و کوله رو همیشه همراه دارن! حتما باید یک لپ تاپ در کوله داشته باشید و به محض اینکه برای خوردن نوشیدنی یا غذا و یا حتی رفع خستگی در محلی توقف کردید فورا لپ تاپ را از کوله در اورده و در اینترنت الکی به گشت و گذار مشغول بشید! چون اینجا در خیلی از مناطق خصوصا فروشگاهها و رستوران ها میشه از اینترنت وایرلس مجانی استفاده کرد . دیگه اگه میخاید جوگیریتون رو دابل نشون بدید به یک فست فود مک دونالد برید و در حالی که دارید همبر سق میزنید و با نی پپسی میخورید وانمود کنید همه حواستون به وب گردی هستش.

ام پی تری!

شما باید همواره "ام پی تری پلیر" تو گوشتون باشه و حتی یک لحظه هم از گوش دادن به آهنگ غافل نشید حتی اگر ام پی تری رو خاموش کردید نباید گوشی رو از گوشتون در بیارید خوب حالا کم کم به یک کاراکتر جوگیر ایده ال نزدیک شدید. با استین حلقه ای و شلوارک و کوله بر پشت و ام پی تری در گوش در حال قدم زنی در خیابون های کی ال! ترجیحا مدل موهاتون جوجه تیغی یا خروسی باشه با روغن اضافه!

دوست دختر چینی!

این قضیه بیشتر مربوط به همون بچه های 16 -17 ساله کالج زبانه! شما باید هرچه سریعتر یه دوست دختر چینی پیدا کنید ! حالا مهم نیست که شبیه میمونه یا شامپانزه! فقط باید چینی باشه. تو کالج زبانتون مورد خوب از این دست بسیار خواهد بود! ایشون رو توجیه کنید که هنگام قدم زدن در شاپینگ مال ها حتما باید به شما بچسبه!

ثبت نام در کلاس بدن سازی

از اینجا به بعد دیگه کم کم وارد مرحله اختلاط "جوگیر شدن" و "جواد شدن" میشیم! ما که خداروشکر مردمانی هستیم که به پرورش بدن خیلی بیشتر از پرورش ذهن اهمیت میدیم! اینجا چون کلاس های بدن سازی مختلطه شما سریع جو گیر شده و باید برید تو یکی از این کلاس ها ثبت نام کنید! بقول سعدی "همی میردت عیسی از لاغری...تو در بند آنی که خر پروری!" گوش دادن به ام پی تری موقع وزنه زدن یادتون نره!

خال کوبی!

شما که استین حلقه ای پوشیده و بدن سازی هم میرید بالاخره باید اون عضله های بیمصرف بیشتر جلب توجه کنه! به همین منظور حتما خال کوبی کنید! تو مالزی مغازه های خال کوبی به وفور پیدا میشه شکل و اندازه خال کوبی شما هم مستقیما به درجه جواد بودنتون ربط داره!

خرید ماشین کمبارا

این مرحله دیگه اوج تلفیق جوگیر شدن و جواد شدن هست! خرید ماشین شاسی بلند – البته از نوع کمبارا چون با 5 -6 ملیون میشه دست چندمشو خرید و خوب برای خیلی ها اسباب ذوق زدگیه که با این مبلغ شاسی بلند سوارشن! کسایی که رنگ ماشین شاسی بلند رو تو خواب هم به زور میدیدن و سواری با "پراید" دیگه آخر شوق و ذوقشون بود، پراید 5-6 ملیونیشونو تو ایران فروختن و اومدن اینجا ماشین کمبارا خریدن و حال دنیارو میبرن! دیگه فکر میکنن صاحب کل کوالالامپور و حومه شدن ! تمام عقده های نهفته چندین ساله با سوار شدن به کمبارا بروز میکنه و دیگه کی میره اینهمه راه رو! البته باز میگم سوء تفاهم نشه ! من منظورم همه نیست ها! فقط 99% اینطورین! خلاصه مالایاییها سر همین قضیه کار و بارشون سکه شده ! ماشینهای درب و داغونشونو میندازن به ایرانی های خوشحال ! هردو طرف معامله هم خوشحال! حالا بسته به جیبتون اگه بتونید یه سیستم "دوپس دوپس" مشتی هم رو ماشین ببندید که دیگه میشه نور علا نور و حق اعلی جواد بودنو بجا اوردین. دیگه با شنیدن دوپس دوپس از دو کیلومتری همه میفهمن راننده ماشینی که در راهه ایرانیه!

خب دیگه اینها اصول اولیه جوگیر شدن بود امیدوارم بدردتون بخوره هرچند دیگه همه با این فنون ! آشنایی کامل دارن...خیلی وقته...

منبع :http://from-malaysia.blogfa.com/post-46.aspx

ولی یه مورد از جو گیر شدنا رو فراموش کرد:

تا پات رسید به مالزی اول یه وبلاگ راه بنداز اسمشم یکی از اینا انتخاب کن:

(از مالزی- من و مالزی - مسافر مالزی - روزگاری در مالزی و و و و...) :-)

سه‌شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۸

مورچه ها


این عکسی است که فضاپیمای وویجر از زمین گرفته است. عکسی که زمین را در فضای بیکران نشان می دهد. کارل ساگان فضانورد آمریکایی کتابی با همین عنوان نوشته است. در قسمتی از این کتاب می خوانیم:

دوباره به این نقطه نگاه کنید. همین جاست. خانه اینجاست. ما اینجاییم. تمام کسانی که دوستشان دارید٬ تمام کسانی که می شناسید٬ تمام کسانی که تابحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند. برآیند تمام خوشی ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است. هزاران مذهب٬ ایدئولوژی و دکترین اقتصادی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملا مطمئن بوده اند٬ تمامی شکارچیان و صیادان٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان امیدوار٬ مخترعان و مکتشفان٬ تمامی معلمان اخلاق٬ تمامی سیاستمداران فاسد٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران در تاریخِ گونه ما٬ آنجا زیسته اند٬ در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است. زمین ذره ای خرد در مقابل عظمت جهان است. به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده٬ البته با عظمت و فاتحانه٬ بیاندیشید. این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمیتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید٬ چقدر اینان به کشتن یکریگر مشتاقند٬ چقدر با حرارت از یکدیگر متنفرند. تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حس خود مهم بینی بی پایان ما٬ توهم اینکه ما دارای موقعیتی ممتاز در پهنه گیتی هستیم٬ به واسطه این عکس به چالش کشیده می شود. سیاره ما لکه ای گم شده در تاریکی کهکشانهاست. در این تیرگی و عظمت بی پایان٬ هیچ نشانه ای از اینکه کمکی از جایی میرسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد٬ دیده نمی شود.
زمین تنها جای شناخته شده است که قابلیت زیست دارد. هیچ جایی نیست٬ حداقل در آینده نزدیک که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات٬ بله٬ استقرار٬ هنوز نه. خوشتان بیاید یا نه٬ زمین تنها جایی است که می توانیم روی پای مان بایستیم. گفته شده که فضانوردی تجربه ای است شخصیت ساز که فرد را فروتن می سازد. شاید هیچ تصویری بهتر از این٬ غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنیای کوچکش به نمایش نگذارد. برای من٬ این تصویر تاکیدی است بر مسئولیت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با یکدیگر٬ و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن این نقطه آبی کمرنگ٬ تنها خانه ای که تاکنون شناخته ایم.

آزمون بين‌المللي CISCO و Microsoft در ايران برگزار مي‌شود


آزمون بين‌المللي CISCO و Microsoft در ايران برگزار مي‌شود.
حميدرضا ميرزايي رئیس دانشگاه چابهار با اشاره به برگزاري آزمون‌هاي بين‌المللي در اين دانشگاه گفت: هم اكنون اين دانشگاه نماينده انحصاري برگزاري امتحان بين‌المللي IELTS در كشور است.ميرزايي ادامه داد: نخستين دوره رسمي مجازي IELTS نيز همزمان با 108 كشور در دانشگاه چابهار نيز برگزار مي‌شود كه اين دوره 120 ساعت است و تاكنون 2 ميليون نفر در سراسر جهان در آن ثبت‌نام‌ كرده‌اند.
وي افزود: آزمون بين‌المللي‌ CISCO و Microsoft كه در زمينه فناوري اطلاعات هستند و در ايران برگزار نمي‌شد، در ژانويه 2009 (زمستان سال جاري) در اين دانشگاه برگزار مي‌شود.
من می افزایم: بابا دمتون گرم تورو خدا شما یه کاری بکنین ما این مدرک MCPD لامذهبو بگیریم و بگریخیم !!! (فرار کنیم)

دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۸

مشخصه دیگه ! (Prohibition)



بعد خوشحالیم که ایرانی هستیم , به غیر از این 2تا لینک دیگه VUE و بخش Certified Microsoft هم که اصلا با IP ایران باز نمی شن. خب دیگه چه غصه ای داریم؟ فقط مونده از روی نقشه و بعدش از کره زمین محو بشیم.
کون لقش, هرچی بیشتر فکرشو کنی بیشتر زجر می کشی.

پنجشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۷